گنجشكك اشي مشي

فردا به دنيا مي آيي

    فردا تو از دخمه ي دلم به جهان چشم مي گشايي و من جرعه جرعه عشق را در تماشاي ني ني چشمهاي تو سر مي كشم و قدر زندگي را از اين پس خواهم دانست... .... جان مادر! شاد زندگي كن. زندگي به اندوه نمي ارزد. براي خودت شادي دست و پا كن و زندگي را دوست بدار، زيرا  زندگي براي دوست داشتن اش به هيچ كس فرصت بي پايان نمي دهد   دوستت دارم هاي بسيار براي تو مادرت ...
14 مرداد 1391

تا تولدت

  به تولدت نزديك مي شويم. ديشب بغلت كردم و بوسيدمت و گفتم: مانلي مي دوني من چقدر دوستت دارم؟ گفتي : اوهوم.هزار تا. گفتم : نه.اونقدر دوستت دارم كه اگه نباشي،نمي تونم زنده بمونم. عزيزم چه لذتي جز حضور تو در قلبم مي توانست اينگونه سخت پاي مرا به زندگي ببندد؟  
3 مرداد 1391

حجاب

هوا خيلي گرم است. تو دربرابر گرما خيلي بي تحملي. لباس خنك و راحتي تنت كردم و رفتيم شهر كتاب هفت حوض تا براي عمه فتانه كتاب هاي شهلا زرلكي را بگيريم. هفت حوض لبريز بود از گشت ارشاد و مامورانش. يكي از زنان گشت ارشاد وقتي تو را ديد ،گفت: كوچولو وقتي مياي خيابون لباس پوشيده بپوش... كلامش مي كوشيد با خنده اي مهربانانه همراه باشد. خوشم نيامد كه به دختر كوچك و معصومم تذكر اخلاقي و مذهبي داد. تن دخترك من به تن عروسك مي ماند و هنوز نمي توان نگاه جنسيتي به اين تن ظريف و معصوم انداخت. گاه ما به اسم دين عليه دين اقدام مي كنيم. به دخترم فرصت خواهم داد زندگي را با تمام وجود لمس و باور كند و اجازه نمي دهم نگاهش به زيبايي هستي ،به محرو...
3 مرداد 1391
1